بت تازی

شعر و دلنوشت

بت تازی

شعر و دلنوشت

بت تازی

بوی سیب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمدمهدی سیار» ثبت شده است

هم بجو آداب هم ترتیب ، بس باشد عمو!
هر چه می خواهد دل تنگت ، نگو!

موقع اعصاب ناراحت چرا شاعر شوم؟!
دل پریشانی این نفس هراسان را مجو

توبه کردم از گناهان نهانی و عیان
معصیت هایم نبین ، کردار زشتم را نگو

بعد از این مهری زنم بر این دهانم تا شود
نادم و اهل و پشیمان از ضمیر تندخو

گر زمانی نقض شد این عهد و پیمان گران
هر چه می خواهد دل تنگت بگو!

میمصاد
دوشنبه صبح 27 مرداد 93

پ.ن.:

 

"غم این دل مگر یکی و دو تاست؟"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۳ ، ۰۷:۰۴
میمصاد

چه بگویَم؟ نگویَمَم پیداست! (نگویم هم)
منزل عشق در همین جاهاست

میروم مست بر سر کویش
می شوم گُم ، کجاست؟ کجاست؟
خانه او همین حوالی بود
چشم من خواب رفته از بس ماست
خوردم و خوردم و چه بد خوردم
ولی این کار ، کار هف خط هاست

عشق یعنی که شب نخوابیدن
عوضش صبح ، از چپ و از راست
دهنت باز و بسته می سازی
به خودت بازگرد ، عیب از ماست

عشق در گریه های یک کودک
عشق در گریه های آدم هاست

عشق از پشت عینک طبی
در کمینگاه مردم دنیاست!
هم خودش می خورد تیر، هم طعمه
اشتباهات عاشقی ، اینجاست

من دلم کوچک و تو دل گنده
بعضی از عشق ها چه بی همتاست!

دردسر های عاشقی کم نیست
دردسر های عاشقی زیباست

میمصاد
یکشنبه شب ، 26 مرداد93

پ.ن:

خاطرت جمع من پریشانم!

چه بگویم؟ نگفته هم پیداست 
غم این دل مگر یکی و دو تاست؟

 

شعر کامل در ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۱۵
میمصاد