خالی که بر کنج لب است..
خال یا در گوشه چشم است یا کنج لب است
از مکان ها دزد را دایم کمینگه مطلب است
گوشه گیران زود در دلها تصرف می کنند
بیشتر دل می برد خالی که در کنج لب است
دست خالی برنمی گردد دعای نیمشب
چون شود معشوق نو خط، وقت عرض مطلب است
حسن خصم شوخ چشمان است و یار عاجزان
آفتاب ذره پرور میل چشم کوکب است
عالم دیگر به دست آور که در زیر فلک
گر هزاران سال می مانی همین روز و شب است
در حریم دل به زهد خشک نتوان راه برد
روی منزل را نبیند هر که چوبش مرکب است
از گرفتاری خلاصی نیست اهل عقل را
هست اگر آزادیی زیر فلک، در مکتب است
مگسل از دامان شب صائب که در روی زمین
دامنی کز دست نتوان داد دامان شب است
صائب تبریزی
پ.ن. :
من شده ام مست مست، جز تو مرا نیست کس
بوی گریبان تو ، آیدم از پیش و پس
اشعار خالی صائب و دیگران در ادامه مطلب!!!
اختر بیطالع من در بساط آسمان خال موزون است بررخسار زشت افتاده است
زان خال عنبرین نتوان سرسری گذشت هـر نقطه زین صحیفه محل تـــامّل است
بر صفحة عذار تو از نقطه های خــــال کرده است کلک صنع نشان بوسه گاه را
زلف او فتنه و خط آفت و خال است بلا آه از آن روز که این هر سه دهد دست بهم
اختر برج سعادت مرکز پرگار حسن تخم آه آتشین یا خال عنبر پوست این
گوشه گیران زود در دلها تصرّف میکنند بیشتر دل میبرد خالی که در کنج لب است
فریاد که در کنج لب آن خال سیــه را دل دانه گمان کرد و ندانست که دام است
دستی که گاه خنده بر آن خال میبری ای شـوخ سنـگـــدل دلم از حال میبری
لب شیرین تو هم قوت بود هم یــاقوت خـــــال گیرای تـــو هم دام بود هم دانه
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد که تا ز خال تو خاکم شود عبیر آمیز
ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد
فریب خال لبش خوردم و ندانستم که دام کرده نهان در قفای دانة خویش
شدگوشه نشین خال تو در کنج لب آری کار همه دل سوختگان گوشه نشینی است
خال در گوشة ابروی تو چون سوختگان بر نیاز آمده در گوشة محراب همی