شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۲۳ ب.ظ
بت تازی..
القصه همین بس که در این عالم فانی
محبوب دل مایی و معشوقه ی جانی
محروم نکن از نظرم ماه رخت را
تو محرم راز دل غمدیده ی مایی
در هجر و فراغت دگرم تاب نباشد
تا وصل تو من را نبود قوت و غذایی
هنگام وصال تو در این رنج که آخر
هر لحظه رسد موسم بدرود و جدایی
هم دوری و هم در بر تو آتش من زد
این کار فقط از تو بر آید بت تازی
آزار ببینم چو شوی خسته و بیمار
عشق و طلبت در دل من ساری و جاری
ترسم که شوم کشته ی آن روی و جمالت
از بس که تو ماهی و تو ماهی و تو ماهی
میمصاد
شنبه صبح، 29 شهریور 1393
۹۳/۰۶/۲۹